در این نوشتار کوتاه، از اشتراکات دو فرقه اسماعیلیه و شیخیه، بابیت و بهائیت خواهیم نوشت.
فرقه اسماعیلیه، فرقه است که در زمان امام صادق علیه السلام بنیان گذاری شد. این فرقه، بر این باور بودند که اسماعیل، فرزند ارشد امام صادق علیه السلام امام هفتم خواهد بود. در این میان، اسماعیل از دنیا رفت و طرفداران امامت او، به دو دسته تقسیم شدند:
گروهی می گفتند او مهدی موعود است و از دنیا نرفته است، بلکه امام صادق علیه السلام برای حفظ جان او، تقیه کرده و و از مرگ او سخن گفته است.
عده ای دیگر شهادت امام به مرگ اسماعیل را پذیرفتند، لیکن گفتار حضرت را به گونه ای دیگر به تأویل بردند. آنان گفتند: اینکه اسماعیل به عنوان امام معرفی شد، به این دلیل بود که ما بفهمیم که امامت در فرزندان او باقی خواهد ماند. از این رو به سوی پسر اسماعیل یعنی محمد رفته و او را امام و پیشوای خود خواندند.
پیروان محمد، خود به دو دسته تقسیم شدند:
گروهی خود محمد را مهدی موعود خواندند.
برخی که باطنیه خوانده می شوند، امامت را در افراد پنهان آنها دانسته و گفتند هر که قیام کرد و ظاهر شد، او امام است.1
از میان اسماعیلیان، شخصی به نام ابا الخطاب ظهور کرد که از غالیان (غلو کنندگان) بود. او امام صادق علیه السلام را خدا و خود را پیامبر خواند؛ لیکن هنگامی که امام صادق علیه السلام سخنان او و طرفدارانش را شنید، آنان را لعن کرد و از ایشان بیزاری جست. فرقه خطابیه با شنیدن لعن امام صادق علیه السلام چهار دسته شدند که از محل بحث ما خارج است. اباالخطاب نیز با شنیدن لعن دست از پیروی از صادق آل محمد علیهم السلام شست و خود مدعی امامت شد.2
فرقه بابیت، مسلکی است که بر اساس ادعاهای سید علی محمد باب شیرازی پایه گذاری شد.
سید علی محمد باب، از شاگردان سید کاظم رشتی بود که در مکتب شیخیه پرورش یافت. سید علی محمد باب، پس از آن که مکتب خانه را گذراند، در درسهای کربلا و نجف حاضر شد که از جمله درس سید کاظم رشتی بود. او نزد سید کاظم با افکار انحرافی شیخ احمد احسایی آشنا شد که از جمله آنها، اعتقاد به رکن رابع بود. شیخ باور داشت که در هر روزگار شخصی واسطه میان امام و مردم است. سید علی محمد نیز پس از مرگ سید کاظم مدعی بابیت یا همان رکن رابعی شد و توانست با شهرتی که از راه دعا خوانی زیر آفتاب سوزان بوشهر به دست آورده بود، عده ای را گرد خود جمع کند. او پس از مدتی مدعی نیابت و امامت شد. پیامبر را تجربه کرد تا به خدایی رسید. البته با چند شلاق فلک، توبه نامه ای نوشت و خود را هیچ خواند. او که به فتوای علمای شیعه مجنون خوانده شده بود، از چنگال ارتداد گریخت و ادعای خود را بازگفت.
پس از چندی به نبوت من یظهره الله (شخصی که خدا او را آشکار خواهد کرد) بشارت داد و گفت: «هر که خود را من یظهره الله خواند، پیامبر آینده است که پس از 2001 سال خواهد آمد. اگر شب را روز دانست و روز را شب از او بپذیرید و از او سئوال نپرسید.»
سرانجام امیرکبیر او را به جرم برقرار آشوب های گوناگون و کشتار بازداشت کرد و با استناد به فتوای علمای شیخیه حکم اعدام او را از شخص شاهنشاه گرفت و او را به دار مجازات آویخت.
فرقه بهائیت، پس از هشت سال از آشوب های بابیت، روزی شخصی به نام میرزا حسینعلی نوری که از پیروان سید باب بود، پرچم نبوت خود را بالا برد و «مدعی من یظهره اللهی» شد. او و پیروانش که از ایران اخراج شده بودند، برای گذران زندگی به راه زنی و باج گیری از زائران عتبات عالیات روی آوردند. پس از چندی سران عثمانی او و همکیشانش را به ادرنه تبعید کرد. در آن جا نیز بنا به اختلافات درون فرقه ای و آشوبی که به راه انداختند، دولت عثمانی را بر آن واداشتند که آنان را از هم جدا کند، گروهی را که هواداران میرزا یحیای صبح ازل بودند، به قبرس فرستاد و دسته ای را که پیروان میرزا حسینعلی نوری بودند، به فلسطین اشغالی تبعید کرد.
میرزا در زندان عکا بود که از ادعای نبوت به خدایی رسید و گفت: «لا اله الا انا المسجون الفرید».3 جناب میرزا پس از چندی که میان نبوت و الوهیت متحیر بود، بر اثر اسهال خونی از دنیا رفت و قبرش را قبله هواداران خود ساخت.
با توجه به آن چه گفته شد، اشتراکات فراوانی میان دو فرقه بابیت و بهائیت و اسماعیلیه وجود دارد که مهمترین آنها بحث امامت و نبوت است. اساس شکل گیری این سه فرقه علاقه مردم به امامت و معارف مهدویت است. زیرا اسماعیلیان، محمد بن اسماعیل فرزند امام صادق را مهدی موعود خواندند تا کسی چون ابوالخطاب ادعای پیامبر و امامت کند و شیخیان از رکن رابع سخن گفتن تا سید باب ادعای بابیت کند و به نبوت میرزای بهاء بشارت دهد و او نیز بیاید و مهدی موعود را مبشر نبوت خود بداند و ادعای خدایی کند.
پانوشت:
1. الملل و النحل، ج 1، ص 167 – 168؛ الفرق بین الفرق، ص 63.
2. الملل و النحل، ج 1، ص 179 – 181.
3. مبین، ص 229.